یگانهیگانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

یگانه و ... زندگی ما

آقای اسفند دود کن

دخترکمان تا بحال سیگار ندیده بود و نمیدونست چیه گویا بیرون آقایی رو در حال سیگار کشیدن دیده وقتی اومد خونه یه قاشق کوچیک گذاشته توی دهنش و میگه دارم اسفند دود میکنم...
4 مرداد 1394

ساعت تنبل

به دخترک قول داده بودیم که ببریمش باغ وحش ساعت 5 روز 5شنبه ساعت 2 بود و دخترمان دیگه صبر نداشت یگانه: مامان چرا ساعت نمیره روی 5؟ مامان: یه کم دیگه بازی کنیم میره رو 5 یگانه: مامان ساعت ما خیلی تنبله .اما ساعت عمه زرنگه .تند تند راه میره .ما هم ساعتمونو بشوریم تا زرنگ بشه
2 مرداد 1394

حس شیرین

امروز روز مادره   سه سال پیش تو همچین روزی  فرشته کوچولو ی ما بدنیا اومد و این بهترین هدیه دنیا بود و امسال در همچین روزی خبر دوباره مادر شدنم  بهترین هدیه دنیا بود   خدایا ممنوم به خاطر فرشته اولم خدایا ممنونم به خاطر فرشته دومم خدایا ممنونم به خاطر همسر مهربونم خدایا ممنونم به خاطر تمام نعمتهایی که بهمون دادی
21 فروردين 1394

سادگی کودکانه

ای کاش می شد ما آدم بزرگها یادمون بیاد که با احساس بخندیم ، اشک بریزیم  ، ترانه  ای از عشق بخونیم و  ... از زندگی لذت ببریم ... و البته به جای سنگدلی و  آرزوی مرگ دیگران مهربون باشیم و مهر بورزیم و شادی رو به همنوعانمون هدیه کنیم. ای کاش من هم کودکی می بودم  با خنده های واقعی ... خنده هایی از عمق وجود و وجودی برای یک عمر آرامش...      این  یک نمونه از سادگی کودکانه عشقم   مامان: یگانه  چرا  در لباسشویی قرمز شده ؟ یگانه :  خب رژلب زده دیگه مااامااان.... مامان: فکر نمی کنی یه نفر توت فرنگی مالیده بهش ؟ یگانه : ما...
25 دی 1393

رنگ بازی

سلام امروز تولد 32 ماهگی ناز گل خانم ماست.   برای اولین کار با رنگ رو تجربه کردیم  و  هدف فقط آشنایی  بود   مامان سعی کرد بر اعصابش مسلط باشه و اجازه داد شما هر کاری دلت میخواد انجام بدی و لذت ببری لباس مناسب پوشیدی و وسایلو آماده کردیم   اولش مواظب بودی که دستات کثیف نشه   یهو ذوق کردی که مااااماااااااان با پنبه هم میشه............من فدااااااااای اون ذوقت با دقت رنگو با قلم مو روی پنبه زدی ای وااای   انگشتم رنگی شد     بزار با پنبه تمیزش کنم .... مامان میشه باهاش دستمو رنگ کنم ؟ مامان : میشه  دخترم این...
23 دی 1393

مادر

وقتي به خودت مياي و ميبيني يه ساعته به جاي ترانه مورد علاقت،داري آهنگ باب اسفنجي رو زمزمه ميكني..... يعني مادر شدي ! وقتي سهم تو از شور ترشي سر سفره ، هويج ميشه.... يعني مادر شدي ! وقتي شجاع ميشي و با دمپايي تو سر سوسك ميزني و ميگي:"ديدي ترس نداشت!!" يعني مادر شدي ! وقتي خوابت مياد ولي بيدار ميشيني تا كودك تب دارت تشنج نكنه..... يعني مادر شدي ! وقتي تلويزيون خونه هميشه داره كارتون پخش ميكنه .... يعني مادر شدي ! و هزار و يك وقتي هاي ديگر...... اين لحظات شيرين مادر بودن رو مي ستايم ...
15 دی 1393

کودکی کن دخترم

  کتاب فرزندم رو بستم. جامدادی رو که چند دقیقه پیش از شدتِ عصبانیت پرت کرده بودم برداشتم. مداد هاش رو یکی‌ یکی‌ گذاشتم سر جاش.   کنارش نشستم، بغلش کردم. بوسیدمش. سرش رو بوسیدم، موهای عرق کرده‌اش رو، پیشونیش رو، گونه ی بر افروخته‌اش رو. گفتم نمیخوام هیچی‌ بشی‌. نمی‌خوام دکتر و مهندس بشی ‌. می‌خوام یاد بگیری مهربون باشی‌ .نمی‌خوام خوشنویسی یا چند تا زبون یاد بگیری. می‌خوام تا وقت داری کودکی کنی‌. شاد باش و سر زنده . قوی باش حتی اگر ضعیف‌ترین شاگردِ کلاس باشی‌. پشتِ همون میز آخر هم می‌شه از زندگی‌ لذت برد. بهش گفتم...
15 دی 1393

دیالوگ های مادر و دختری

در حال خوندن کتاب بپر بغلم یگانه: مامان من یه راسو میخام که دم نداشته باشه مامان: چرا دم نداشته باشه؟ یگانه : آخه دمش بو میده . الان مغازه راسو فروشی بدون دم بازه؟ من دیگه حرفی ندارم  اینم پیشی خوشگل من ...
8 دی 1393