4 ماهگیت مبارک دختر گلم
یگانه عزیزم ...امروز ٤ ماهه شدی و صبح با بابایی رفتیم خانه بهداشت واکسنتو زدیم ...وااای که چه لحظه بدیه زدن واکسن
شب حالت خوب نبود ...انگار پای کوچولوت خیلی درد میکرد و تب داشتی ...به سختی خوابت برد کوچولوی من ...گریه هات خیلی با ناله و جیگر مامان سوز بود
وزنت ٢٠٠ گرم کم بود عزیزم آخه این روزا یه کم بازیگوش شدی و درست شیر نمیخوری
هر روز داری بزرگتر میشی و کارای جدید یاد میگیری
چند وقتی هست که یاد گرفتی دستاتو بخوری و تا چشم ما رو دور میبینی دستت تو دهنته و ملچ و ملوچ .
دیگه دستای کوچولوت جون گرفته و میتونی اشیا رو بگیری و همه رو به سمت دهنت میبری.وقتی بتونی یه چیزیو بگیری خیلی جالب میشه حالتت
بیرون رفتنو دوست داری و وقتی لباستو عوض میکنم که بریم بیرون هیچی نمیگی ...بیرونم دوست داری و همش اطرافتو نگاه میکنی ...مگه اینکه گرسنه باشی که اونوقت دیگه هیچی جلودارت نیست...ولی هنوزم شبا توی ماشینو دوست نداری
این روزا صداهای عجیب در میاری و وقتی ذوق میکنی جیغ های بامزه میکشی که خیلی خوردنی میشی
خدارو شکر از بعد دو ماهگی خوابت تنظیم شد ... شبا ساعت ١٠ یا ١١ میخوابی و صبح ساعت ٨ بیدار میشی... از سر حالی همش حرف میزنی و جیغ میکشی و دست و پا میزنی ...من عاشق این لحظاتم
بعضی وقتا که صبح زودتر از مامانی بیدار میشی با صدای حرف زدنت با ستاره منو بیدار میکنی...وای که چه خوشگل با ستارت حرف میزنی و ذوق میکنی عزیز دلم
غلت زدنو یاد گرفتی البته فکر کنم خیلی زوده ...اولین بار روز شنبه ١٨ شهریور در ١١٩ روزه گیت قل خوردی روی شکمت و خیلی خوشحال شدی از این کارت...
چند شب پیش هم تو خواب غلتیدی و حسابی منو و بابایی رو ترسوندی.
عاشق حمومی و تو حموم صدات در نمیاد ولی از لباس پوشیدن اصلا خوشت نمیاد
عاشق بازی کردن و حرف زدنی ...وقتی باهات حرف میزنیم کلی ذوق میکنی وچشات پر از برق شادی میشه و خوشگل میخندی...خیلی خوب با دیگران ارتباط برقرار میکنی ..خلاصه اینکه دل همه رو بردی
عاشقتم دختر خوشگلم...عاشق چشای معصومت...عاشق پاکیت... عاشق کوچولوییت
عاشقتیییییییییییییییم دخترم